ماجرای خواستگاری امیرالمؤمنین (ع) و درسهایی که از آن باید گرفت
ام سلمه میگوید على(ع) خطاب به پیامبر (ص) گفت یا رسول الله من دوست دارم با این همه رعایتى که نسبت به من فرمودهاى، خانه و همسرى داشته باشم که با او آرامش گیرم.
بخشهایی از این روایت را میخوانید:
ام سلمه میگوید امیرالمؤمنین(ع) بر رسول خدا وارد شد و گفت: السلام علیک یا رسول الله؛ پیامبر پاسخ سلام او را داد و فرمود: بنشین اى ابوالحسن. على(ع) در حضور پیامبر خدا نشست و دیده به زمین دوخت، گویا حاجتى داشت ولى از اظهار آن خجالت مىکشید؛ سر خود را به زیر انداخت و سخنى نمىگفت. چنین وانمود میکرد که پیامبر از قلب على آگاه بود؛ لذا به وى فرمود: این طور گمان مىکنم که حاجتى داشته باشى، چه مانعى دارد، حاجت قلبى خود را بگو، زیرا حاجت تو نزد من روا خواهد شد.
امیر المؤمنین(ع) گفت پدرم و مادرم به فدایت اى رسول خدا، تو خودت مرا از عمویت ابو طالب و فاطمه بنت اسد گرفتى. من کودکى بودم، تو مرا با خود همغذا کردى، تو نسبت به من از لحاظ نیکویى و شفقت از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد افضل و برترى، خداى رئوف مرا به وسیله تو و در دست تو هدایت کرد، خداوند مرا از آن سرگردانیها و حیرتى که پدران و عموهایم به آن دچار بودند نجات داد؛ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى هَدَانِی بِکَ وَ عَلَى یَدَیْکَ وَ اسْتَنْقَذَنِی مِمَّا کَانَ عَلَیْهِ آبَائِی وَ أَعْمَامِی مِنَ الْحَیْرَةِ وَ الشَّک.
یا رسول الله تو در دنیا و آخرت براى من ذخیره و پناهگاه هستى. یا رسول الله من دوست دارم با این همه رعایتى که نسبت به من فرمودهاى، خانه و همسرى داشته باشم که با او آرامش گیرم؛ أَنْ یَکُونَ لِی بَیْتٌ وَ أَنْ یَکُون لِی زَوْجَةٌ أَسْکُنُ إِلَیْهَا؛ یا رسول الله من نزد تو آمدهام تا تقاضا کنم که دخترت فاطمه را براى من به ازدواج در آوری، آیا این تقاضا را مىپذیرى؟
أم سلمه مىگوید: دیدم صورت مبارک پیامبر خدا از شدت خوشحالى مىدرخشید. سپس على(ع) فرمود: آیا تو چیزى دارى که من فاطمه را به تو بدهم؟ على علیهالسلام گفت: پدر و مادرم به فدایت، اوضاع زندگى من از تو مخفى نیست. من فقط یک شمشیر و یک زره و یک شتر دارم که با آن آب مىکشم. من غیر از اینها چیزى ندارم. رسول خدا فرمود: على جان، تو از شمشیرت بینیاز نیستى، زیرا مىخواهى با آن در راه خداوند جهاد کنى و با دشمنان او بجنگى. شتر خود را براى اینکه آب از براى درختان خرما و خانهات بکشى و بار سفر را به پشت آن بگذارى لازم دارى. من فاطمه را با همان زرهاى که دارى به همسرى تو در مىآورم.
اى على، میل دارى که به تو مژدهاى دهم؟ گفتم: بله پدر و مادرم به فداى تو؛ تو همیشه در گفتار خود با برکت و هدایتکننده بودهاى، درود خداوند بر تو باد. پیامبر فرمود: اى ابو الحسن، قبل از اینکه من فاطمه را در زمین به همسرى تو درآورم خداوند وى را در آسمان براى تو تزویج کرده است. قبل از اینکه تو نزدم بیایى در باره همین موضوع ملکى نزد من آمد که داراى چندین صورت و چندین پر و بال بود و من در میان ملائکه نظیر او را ندیده بودم. او به من درود و سلام فرستاد و گفت: رحمت و برکات خداوند بر تو باد، سپس گفت: مژده باد تو را به یگانگى و پاکیزگى نسل. گفتم: این چه بشارتى است؟ گفت: نام من سیطائیل است، من موکل یکى از قائمههاى عرش هستم، از خداوند خواهش کردم به من اجازه دهد که به تو مژده دهم، این جبرئیل است که به دنبال من مىآید و مىخواهد تو را از کرامت پروردگار آگاه کند. سخن وى تمام نشده بود که جبرئیل نازل شده گفت: سلام بر تو و رحمت و برکات خداوند نثارت باد. (کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط - القدیمة)، ج1، ص355)
اخبار مرتبط
تازه های اخبار
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}